واقعیتش صبح که بیدار شدم، دیدم یه زیبایی عجیب غریب کنارم خوابیده. یه عالمه موی قشنگ و خوشبو که بدون اینکه گره بخورن ریخته بودن این ور اون ور، یه تن سفید و بینقص دمر خوابیده بود و پاها رو انداخته بود رو هم. واقعا ترسیدم یک لحظه. به خودم گفتم تو لیاقت این همه زیبایی رو نداری. بزن به چاک.