j'sais pas

اغلب به تو مینویسم.

j'sais pas

اغلب به تو مینویسم.

بدترین خاطره ای که ممکنه یادم بیاد اینه که دست همکارم رفته بود تو چشمم و چشمم وحشتناک درد میکرد و هی بدتر شد. شب داشتم از درد سکته میکردم و نمیخواستم مادر نگرانم بیاد پیشم. تنها کسیکه حاضر شد بیاد مهدی دوسپسر سابقم بود که مجیور شدم با همون چشمی که نمیدید و درد میکرد اشک میومد، باهاش بخوابم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.