j'sais pas

اغلب به تو مینویسم.

j'sais pas

اغلب به تو مینویسم.

شکلات‌هایت را گذاشته‌ام توی کشو. دیگر وسوسه‌ام نمیکنند. نه تنها اینها بلکه هیچ چیز را دلم نمیخواهد قورت بدهم. آنقدر آشوبم که طاقت بلعیدن هیچ چیز را ندارم. گلویم خشک است و احساس میکنم هر چیزی که پایین برود، سنگ میشود و تا پایین هر چه را سر راهش باشد ویران میکند. عکسهایت را که نگو. حتی دل ندارم نگاه کنم. میترسم. از نگاه معصومانه‌ات میترسم. میترسم قرار باشد دیگر نبینمت و دیدن چشمهای نازنینت، یا دیدن خودم که نیمی از رخم را پشت صورت گردت پنهان کرده‌ام،‌ خنجر به قلبم فرو کند. خواهش میکنم بیا و بگو قرار نیست اینها آخرین چیزهایی باشند که از تو برایم میماند. خواهش میکنم بگو آینده‌ای هست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.