نمیدونم چرا انقد سر اون رزماریا کینه کردم از بابای موسی. دوتا بوته رزماری توی باغچه داشتیم، این یارو مستاجره که قبل ما اینجا مینشست (و گه هم به باباش بابت کرایه نمیداد) اینا رو اورده بود کاشته بود تو باغچه و کسی هم نگاشون نمیکرد. یه مدت که خیلی سبزی خشک میکردم، از بابای موسی اجازه گرفتم یه خرده رزماری بچینم خشک کنم، کلی ادا دراورد که این یکی رو خراب نکن از اون یکی بچین. دلخورم شدم ولی با خودم فک کردم لابد خیلی براش مهمه دیگه. بعد پریروزا که مامان موسی اومده بود باغچه رو شخم بزنه، همه رزماریا رو از ریشه دراورد انداخت جلو سگ.
امروز که داشتم دوپر رزماری توی آب مرغ میریختم، دوباره یادش افتادم و خیلی ناراحت شدم و از اعماق وجودم از باباش بدم اومد دوباره. حرصم درمیاد وقتی میبینم انقد ادم بیعشق و ازگلیه. چیزی که مطلقا براش اهمیتی نداره رو ازت دریغ میکنه بعد جلوی چشمت میشاشه روش. همه چیش عوضیه مردک. بهش احترام میذاری، فکر میکنه حمالشی. بعد ازونور جلوی هرکی درش میماله و ازش سواستفاده میکنه خم و راست میشه.
حالا من میخواستم جلوی خونه یه فضایی رو نرده بزنیم که سگا رو با خیال راحت اونجا ول کنیم، هی دل دل میکردم که چطوری به باباش بگیم و نکنه دوباره یابو برش داره و بخواد ان قلت بیاره و اینا. یاد رزماریا که افتادم گفتم کس خوارش. دیگه واسه هیچی ازش اجازه نمیگیرم. من واسه خونه ای که بهمون داده و اینهمه دارم توش عشق میکنم خیلی ازش ممنونما، ولی حقیقتش اینه که اون این خونه هه رو قبل ما (پسرش) داده بود به یه غریبه که مفتی توش بشینه و به کس خوار ما بخنده. حالا داده پسرش. مام داریم زندگی میکنیم دیگه. دلم میخواد نرده بزنم سگام راحت باشن. اصلا یه معنیشم اینه که حواست باشه داری وارد حریم ما میشی. پیشته.
خوب میکنی
خوب میکنی
تو آستینا چوب میکنی:))
=)))))))