دیشب خیلی حالم بد بود. حال بد مث یه قطره جوهر که تو آب بریزه، توم ریخت و پخش شد و همه جامو سیاه کرد. واقعا یه لحظه دلم خواست همه چی رو رها کنم. دلم خواست بزنم زیر میز. انگار سنگینی یه سری باری رو که خیلی وقت بود روی دوشم بود، یهو حس کردم. رفتیم که یه هوایی بخوریم و بریم خونه قیمت کنیم ببینیم اگه زمینو بفروشیم چی میونیم بجاش بخریم که از دست این حرومزاده راحت شیم. تو راه برگشت نزدیک بود یه جونوری رو زیر بگیرم. زدم رو ترمز رفتم پایین، دیدم یه وزغ کوچیکه. موسی گفت دقت کردی هروقت حالت بده یه وزغ جلوت سبز میشه؟ لبخند زدم. خیلی خوشم اومد. دیدم راست میگه واقعا. یه بار که خیلی عصبانی و برزخ بودم درو کویدم بهم رفتم تو باغ، دیدم یه صدایی از لای علفا میاد. دست کردم یه غول دراوردم و انقد باهاش سرگرم شدم که اصلا یادم رفت ناراحت بودم:)) اسمش وزغ تالشی (talysh toad or bufo eichwald)ه. بزرگترین دوزیستی که در ایران وجود داره. واقعا جهان جای عجیبیه که ما فقط توی سوراخ کونش زندگی میکنیم. اونجاییش که تنگه و نمیذاره هیچ چیزی جز گه رو ببینی.
دقیقااا تیکه یی که مرضیه نوشته اومدم بگم که دیدم قبل من گفته, خیلیییی دقیق و تمیز و به جا گفتی. تازه توی همون سوراخ اگه هزارتا منفذ باشه ما میگردیم ریزترین و کورترین و گه منظرترینش رو چشم میندازیم
«واقعا جهان جای عجیبیه که ما فقط توی سوراخ کونش زندگی میکنیم. اونجاییش که تنگه و نمیذاره هیچ چیزی جز گه رو ببینی.»
اینو باید جزو سخن بزرگان یه جا یادداشت کنم:)))
=))))))
قشنگه
تو هم خیلی شجاعی
ممنونم. خیلیم شجاع نیستم. از چیزایی که بدونم نیش نمیزنن و خطرناک نیستن نمیترسم. مثلا زنبور ببینم جیغ میزنم ولی مارای اینجا رو که نیششون زهر نداره میگیرم:))))
چقدر قشنگه.
بنطر منم جزو قشنگترین چیزاییه که دیده م.:(